دير زماني بزم و شاد بودم ناگه مرا خشك و تشنه لب كردند نگريستم انديشه كردم اب حيات مرا در گوشه اي ذخيره كردند به جاي انكه آنرا به تشنه كام ان تقديم كنند با فشار و تكنيك به بالا دست نويد دادند فرزندانم را در تمام گوشه هاي سرزمين ايران مي بيني كارگر ند و مهاجر گويي سرزمين مادري مهر ندارد توان ندارد آري توان و مهر ما را ربودند آن را به بهاي گزاف فرو ختند (انتقال اب )من سيستان با عطشان و غصه ماندم روزگار مرا جلال شكوه بود ان هم را ه ابريشم بر سرزمين من فروغ و نوين بود اما چه كنم آدم هارا . انها راه از من به جاي ديگر بردند راه ابريشم ديگر بر من و مردم من سيستان جلا قديم ندارد اگر دارد ويراني خالي از سكنه شدن روستاها در دور دست هيرمند .هامون. نيم روز. زهك و...نشان چيست شاد بودم به قول قرارها اما اين شادي دير نپائيد كه خبر مردود شدن طرح تجارت ازاد مرا رنگين سياه و چشمان مرا نابينا كرد حال من ماند ه ام هزار افسوس و رنج به اميد انتخابات جديد گام ديگر بر مي دارم وبا تمام عنايت و توجه انتخاب مي كنم تا بتوانم به اين مقوله دست يابم اميدوارم در عصر نو صاحب اين ارزوي از دست رفته يعني منطقه تجاري شوم