1
بسم الله الرحمن الرحیم
مستندی از حضور نامشروع به روایت از کتاب نغمه ای در کویر
نخعی
نویسنده محمد ابراهیم
ارائه دهنده :
محمد کشته گر خواجه داد
عضو بسیج جامعه مهندسین کشاورزی و منابع طبیعی سیستان
2
بنام خدا
مقدمه بر گذشته و حال تحت عنوان سیستان شهر من.
در پانزده اسفند 3131 شمسی قریب 01 سال قبل فاجعه بنام زندگی بر سرنوشتم رقم خورد و مرا که
بقدر ذره از عالمی به عالمی سفر کرده بودم از دامان مادر در قالب کودکی ناتوان پا به دیایه پرمشقت
نهادم در اولین قدم از وحشت مصائب این میدان حلیه و تزویر و دورغ که ابتدا تولد تصور میکردم به
بدترین صورت و شاید پیرانه سر با آن قهراً مواجه شدم.
اما. مادرم که از شیره جان خود پرورش ام داده بود و مرا از خاک مذلت در آغوش گرفت.
وپستان بدهانم داد تا وحشت گریه ام فراموش کند. و مرا با زمزمه های مهر آمیز لالایی آرامش
بخشد.
مادرم می گفت بر حسب عرف زمان بر چشمهای پف کرده ام که ناشی از نه ماه سخن مشمیمه بود
سرمه کشید و مرا قنداق می میچید تا در خواب غفلت طفلی اندکی بیاسایم.
دیدگان پر مهر مادر حتی مرا در خواب خوش روا نمی داشت و از خواب گرانم که گاهی قلبش می
خروشید در آغوش می کشید و پستان بدهانم می داد تا گزش پستانش که از دنیای مهر مادری با
جریان شیر تحریک می شد آرام و مرا نیز کند.
3
آری مادرها معتقدند هرگاه موج شیراز اقیانوس مهرآمیز دل آنها بخروشید و درج پسان آنها را
طوفانی کند دلیلی بر گرسنگی نوزاد خود میدانند. و روا نمی دارند حتی طفلشان در خواب ناز هم
گرسنه بماند.
روزها و شب ها همچنان برق آسا در قالبی از نور افشانی خورشید و نورافشانی ماه ستارگان در شب
می گذشت. مادرم غمخوارانه خشک و ترم می کرد، دستی بر سرگوشم می کشد. تا بعلت ظرافت
جرامت نگیرد. شاید حس می کرد مالش بنا گوشم راحتی بمن میرساند.
مادرم هنگام گریه که ناشی از درد یا گرسنگی بود مضطرب می شد و با لبخندهای در حالت خوابم
تبسم میکرد.
حرکت هستی همچنان در برهه زودگذر مسیر عمر را از طفلی به کودکی و از کودکی به نوجوانی
طی می کرد تاهیون مراد را بر قله جوانی جولان دهد.
در این گذرگاه و از لجن را زار قنداق که مادر لحظه از نظافت آن غفلت نداشت رها شده بودم در
اینجا قدری به عقب برمی گردم و از این که ماجرای کودکی و موجودیت عظیم ماورا زا به تحریر
کشیدم اندکی توضیح می دهم.
4
من مادرم را در 9 سالگی که کلاس دوم ابتدائی بودم در سال 3139 شمسی از دست دادم مادرم
یکهفته بعد از وفات پدرم دار فانی را وادع گفت. یعنی فاصله مرگ این دو نگهبان و امید زندگیم
هفت روز بود.
روزهای اول بیماری مادرم، در آغوش او می خوابیدم نفس های گرم توام با ناله های مادرم هم اکنون
که در آستانه هفتاد سال عمرم در گوشم طنین اندازست او در حالتی که از تب و تعب می نالید پدرم
را صدا می زد.
دو روز که مادرم بستری بود بیماری مادر که واگیردار بود مرا به اغما برد چندانکه ماهی طول کشید و
09 و مشغول تحریر این مقدمه هستم حس /5/ رمق زندگی را از من گرفت. ایندم که بامداد روز 99
کردم روح مادرم بر حرکت تحریر ناظر است ناگهان بیاد او و محبت های او و احساس او از اونام
بردم و سپاس گزاری کردم.
به مساله معالجه ام می پردازم یکروز در حالی چشم ناز کردم که دکتر فرمل حسین پزشک انگلیسی
که رئیس بیمارستان انگلیس ها در زابل بود بالای سرم میدیدم او با بردار بزرگم که افسر پلیس بود
درباره بیماریم صحبت می کردند. این پزشک که دکتر منظور حسین همکار او دارد خانه بیمارستان
مذکور را اداره می کرد ضمن طبابت جاسوس انگلیس ها هم بودند. مزمل هرگز در خانه کسی به
عیادت نمیرفت برای معالجه پدر و مادر و خودم چون بردارم ناظر بر اعمال آنها کوچکترین حرکت
5
مشکوک آنها را به شهربانی کل کشور گزارش میکرد و از آن طریق بدربار رضا شاه گزارش
میگردید مصلحت آمیز در منزل از من عیادت می نمود.
پس از اندکی بهبودی بردارم مرا به بیمارستان مذکور که شاید مرکز مجهزی بود و امروز شهربانی
زابل در آن متمرکز است می برد تا رفت و آمد مزمل بمنزل ما او را متوقع نکند که اگر خلافی
مرتکب شود از نظر پلیس اغماض گردد.
مزمل بیماران معاینه نمیکرد مگر در موارد خاصی که سلام روستائی بود. و انگار بیماران که اغلب
لباس نو در برداشتند و وضع ظاهری آنان چندان بهداشتی نبود نجس می پنداشت. فاصله پزشک تا
بیمار درب ورودی و آخر اتاق بود. طشتی که ماده ضدعفونی داشت در درب ورودی گذارده بود.
مزمل به بیمار دستور میداد دو قران در طشت بیاندازد و سپس دروش را می پرسید آنگاه منظور حسین
را صدا می زد و دستور تحویل دارد باو میداد. دارو را بدست بیمار نمیداد و جلوی او می انداخت
مزمل بیمار را هنگام رفتن مخاطب قرار میداد که اگر خوب نشدی تریاک بکش. این تبلیغ بدنبال
از طرف انگلیس ها بود. در این » محدود بفروش تریاک « فروش تریاک از طریق اداره تحدید
بگومگوی بیمار و مزمل خود ناظر و مستمع بوده ام. نکته ای را که لازم است یادآورم اینکه دو نفر
مزمل حسین و منظور حسین بود جای اشک باقی است. « بظاهر پزشک اسامی واقعی
6
برمیگردم به مساله تبلیغ تریاک اداره تحدید پدرم میگفت تریاک مقدمتاً مجانی در اختیار طالبان آن
قرار میداد و سوخته آنرا به بهای کمی خریداری نمود که برای مصرف کننده هم فال بود هم تماشا و
بخیال خود هم نشانه میکرد و هم قرانی بدست میاورد غافل از اینکه دام حلیه انگلیسی ها گور او را
کنده است.
تحف دیگر انگلیس ها، سیگار، حشیش. مشروبات الکی است رشوه و ارتشاء هم نمونه ای دیگر از
این مکاید است. نکته ای که با این آفت ها دامن میزد کلمه مسلمانی چیست )باور کردن بود، که
بعضاً وسیله وعاظ بر متابر تبلیغ می شد و برای مردم عوام حکم اجرائی داشت. هر چند این تبلیغ
مسموم به ظاهر تاکید مسلمان به صحت گفته بردار مسلمان او بود. در باور تریاک بکش مزمل وقع
انسانیت را نوید میداد. ناگفته نماند.
زمانیکه تریاک و خمر در منازل سردارها، خانها، کدخدایان و مباشریان آنان نقل مجلس شب نشینی
ها شده بود. و عوام الناس تباسی از این بزم آفرینی ها گرفتار بلا آمده بودند دیگر سوخته تریاک را
اداره تحدید خریدار نبود بلکه تریاک را بچیدنن برابر قیمت بد نیازمندان می فروخت. مایه بدبختی
که امروز دامن گیر مردم است پایه گذار آن انگلیسی هایند چون نوعاً بشر که قدرت هستی خویش را
در اعمال قدرت و شهوت و ثروت میداند زمانی شاهد مقصود در آغوش کشد که بر قوم و ملتی
7
ناآگاه و ضعیف حکم براند و این یکی از طرفندهای موفقیت آمیز انگلیسی ها در اسیتلا بر مقدور
مردم جهان از جمله ملت ما خاصه در حکومت سلاطین قاجار بوده است.
نکته دیگری که انگلیس ها موفق شدند مردم مسلمان را با اسارات کشند ایجاد نفاق بیم مسلمانها بنام
شعیه و سنی بود که در ظهور اسلام وسیله همفرما بوجود آورند. بکتاب همفرما جاسوس انگلیس ها
در بلاد اسلامی مراجعه شود.
در حکومت نادرشاه که از آنهمه غنائم جنگی در کلات نادر، انباشته شد دیناری در سازندگی
مملکت مصروف نشدتا بمرگ نادر منتهی شد و برادر زاده اش سرش را در خیمه او شبانگاه برید و
غنائم به تاراج رفت. نکته جالبی از زمان نادر مطرح است و آن اینکه دفع اختلاف شیعه و سنی و
ائتلاف و اتحاد مسلمین بود.
انگلیسی ها، و فرانسوی ها و دولت شوری استعمارگر زمان بودند بدعوت انگلیس ها در فکر چاره
برآمدند که هدف نادر خثنی کنند. در اینجا برای جلوگیری از اطاله کلام و بعلت بیماری باوست
لزران قسمتی از صفحه 019 کتاب عقاب کلات را ذیل می نگارم یکی از مشاورین مجلس میگوید.
-
بنده امیدوارم پدر روژه و دیگران خوب بگفته های من توجه نمایند همه چیز حساب شده
عرض کردم. در چهارچوب پیشنهادی ما هندوستان مطیع می شود و نیروی های عوامل
انگلستان علناً در آنجا فعالیت هندکوخوا هند زیر نظر ما اداره می شود، جهت برقراری و
8
پابرجائی سلطه خویش ما نیاز به یک افغانستان تهاجمی و آشوب زده در کنار هند داریم
که بتوانیم آن را به جان این .» که بعد از چند و هزار از افغانها گرفتار وسوسه این شیطانند «
و آن بیانداازیم و چرای آن از این بحث خارج است.
در برخی از نقاط کوه سنگهائی با ارتفاع یکمتر یا بیشتر خود نمایی میکنند بمردم الاء شده بود که
اینها کفاری بوده اند که بعللی سنگ شده اند سنگ دیگر یکه در گوشه دیگر کوه مورد سود تیلع
در انحراف افکار عوام مفید بود قطعه ای بود که آنرا به پیره زن کافری تفسیر میکردند که هنگام
دوشیدن شیرگاو خود نفرین و سنگ شده کدام مستجاب الدعوه تبلیغ فرنگی ها آنرا سنگ کرده باید
از زبان تاریخی بشنویم که وجود خارجی ندارد.
دام دیگر این کوه فریب افکار عموم البته افراد خوش باور عوام داشت قبر چند متری خواجه بود که
هنوز یا تلاش افراد محقق سیستانی شجره نامه ای از او بدست نیاورده اند پس از انقلاب قبر مذکور
شکافته و دامنه معجزات کوتاه آمد.
در نتیجه این تبلیغات سود انگلیس ها قلب کوه را شکافتند که هنوز اثر حفاری آنان بجاست هر چند
سالهاست به شهر خود نرفته و از چگونگی آن بی خبرم.
امروز نیز این عروس قرار داماد را مشاطه سیاه سیاست با چهره فریبکارانه
دیگری بمیدن افقر فساد و غارت و نفاق فرستاده است.
9
.» تا چه قبول افتد و چه در نظر آید «
بدنبال بحث گذر زمان از طفولیت تا نوجوانی و جوانی در سیستان، بد نیست سخنی از زاهدان بشنویم
آری زاهدان همان دزد آب قدیم بوده و امروز مرکز استان سیستان و
بلوچستان است.
شهری که از نظر شرایط اقتصادی، اجتماعی و اقلیمی در خصوصیات خاص خود قرار دارد و ظاهراً
در حصر یک سلسه کوههای نه چندان بلند و تپه ماهور قرار گرفته چنانکه عزیزی در آغوش مادر یا
آهوئی در چنگال شیری غرین این شهر یا مرکز استان ذکر شده در بالا از نظر اقتصادی و کشاورزی
بی رونق و از نظر آب خوردن بهداشتی دچار مشکل است. چون توضیح بیش از این موجب اطاله
کلام می شود از آن میگذرم.
ایام جوانی که زیباترین ایام سنتی بشر است بهار زندگیم مرز بیست سال را در 3111 شمسی چون هر
کسی باد پای پی می کرد گذری باین شهر داشتم. زاهدان آن سال نه به شهر شبیه بود نه روستا
جمعیت آن را جمعی از برداران بلوچ و فارس شکل میداد که از سیستان و شهرستان های دیگر مثل
یزد و کرمان و قهستان و خراسان مهاجرت کرده اند و دارای سکوت و سکون لذت بخش بود ماشین
با اندازه امروز نبود. بلوغ سکنه از نظر فیزیکی تشکیل شهرداری را لزوماً ایجاد کرده که تازه تاسیس
11
بود. از جمعیت این شهر سوای بلوچ و فارس تعداد زردتشتی و هندی سیک تبار بودند که هنوز در
شهر بکسب و کار مشغولند.
در این شهر موصوف دو مسجد جامع بود که یکی متعلق به برادران شیعه مذهب بود. به میزان مذهبی
آنزمان برادران اهل سنت را مرحوم مولانا عبدالعزیز که مردی بکمال و عالمی یگانه بود. چندانکه
تاثیر کلام او در برداران سنت پاکستان و افغاستان دو دولت همجوار موثر بود. و برداران شیعه را
مرحوم آیت الله کفعمی رهبری می کرد. با آغاز انقلاب اسلامی در ایران وجود مولانا عبدالعزیز در
حفظ آسایش و آرامش کل منطقه سیستان و بلوچستان چندان محترم و مفید بود که بسیاری گزند ها
خونریزی و غارتها را خنثی کرده روحش شاد نگفته نماند که این دو عالم برجسته مرحوم آیت الله
کفعمی که چون مولانا حرمت و عزتی خاص در منطقه داشت در آرامش کل استان که آتش انقلاب
گرم و ممکن بود خشک و تر را بسوزد خدا پسندانه بود. پس از آنکه انقلاب بنا به مسامحی مهم این
دو رهبر دینی و مداخله دولت قدری آرام شد آیت الله عبادی داماد آیت الله کفعمی نماینده ولایت
فقیه در زاهدان شد. چون آیت الله کفعمی رحلت کرده بودند. اما مولانا عبدالعزیز زنده و زندگی
مردم در کل منطقه مرهون قدرت رهبری مذهبی ایشان بود بدنیست ایندم یادی از این دو بزرگوار
جنت مکان می کنیم اشاره بمودت و وحدت بین مسلمانان منطقه کرده باشیم و بگوئیم این دو انسان
وارسته چون دو برادرشی با هم بودند و همین روش بود که نه تنها بین مسلمانان منطقه اختلافی نبود
11
بلکه سایر ادیان در سایه فرامین دین مقدس، اسلام در امان و آسایش زندگی میکردند پوشیده نماند
که امروز رهبری برداران سنت ما بعهده عالمی فرهیخته ....... مولانا عبدالحمید که مورد احترام شعیه و
سنی و خلفی است که چون سلف خود شایسته رهبری و امروز باعث آرامش منطقه در سطح استان
است و نیز حضرت آیت الله محمدیان نیشابوری که نماینده مقام معظم رهبری در استان و مسئولیت
امام جمعه ای زاهدان با ایشان است از علمای قابل اعتماد و متعهد در حفظ مسائل و مبانی دینی اند.
خداوند را بیاری می طلبم و بنام یک مرد سالخورده که هفتاد سال عمرم با ایمان بخدا، قیامت، ملائکه
پیامبران و کتب مقدس و در سرلوحه قرآن گذرانده ام کشور خود سربلند و مردم مسلمان خود
سرافراز و نعمت های خداوندی همواره بر این ملک ارزانی بنهیم و وحدت مسلمانان چشم دشمنان را
کور گرداند خداوند بزرگ من و دیگر مسلمانان را از توفیق قریضه نماز بهر علت و عللی محروم
نفرماید آمین .
از پراکنده گوئی که از ذکر بسیاری حقایق بی بهره نیست میگذرم و قسمتی از شجره نامه خود را از
باب معرفی به خوانندگان محترم می نویسم. شجره نامه خانوادگی این کمترین که بر پوستی نوشته
شده بود ترد بردار مرحوم بود که بعد از وفات او گم شد.
نام: محمد ابراهیم پدر: ملاعلی شهرتم: نخعی است
نام جد پدریم محمد و فرزند میزرا نخعی است.
12
جد مادریم مرحوم جازاری نویسنده کتاب کبریت یا گوگرد احمرست.
از محضر خوانندگان بزرگوار و صاحبنظر توقع دارم اگر در نظم و نثر این مجموعه نقصانی یا نسوانی
بیابند بگناه کم دانشی بر این فقر بخشایند.